سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
30سال در 30دقیقه
نویسنده : روح الله عماد
تاریخ : سه شنبه 88 خرداد 5
زمان : ساعت 2:15 عصر

 

                                                                

رقابتی بود میان میر محسن کروبی و محمود مردمی نژاد. ان سه از شکست ها و یآس ها کفتند و این یک از اینده و راه پیش رو و مقایسه چهار سال گذشته با دوران قبل که البته کمی هم با کم لطفی و یکی دو مورد امار اشتباه همراه بود.                                                 

اما برای چه باابروی  یک ملت در سطح جهانی بازی میکنیم مگر ما جزوی از این ملت نیستیم چه میشود که فقط از منظر دید دشمنان در کمین ملت مسایل را میبینیم و به مردم بازگو میکنیم مگر یک رای ارزش زیر سوأل بردن این مسایل را دارد . ملت ما که ثابت کرده اگر بخواهد، با مسأله ای که با مصالح ملی و منافع جامعه در تضاد باشد برخورد خواهد کرد همانگونه که در زمان هشت سال جنگ تقدیمی که به نام ازادی ولی( در اسارت ازادی) بود با تمام فتنه ها برخورد کرد و نمونه کامل ان در جریان واقعه 18تیر که در حقیقت دنباله کودتای 28مرداد بود مشاهده شد . پس اقایان نامزد ها چرا سیاهنمایی میکنید از یک طرف که اقای موسوی در نطق تلویزیونی خود از همان ابتدا سیاهنمایی کرد . اقای موسوی چرابه ملت این همه دروغ گفتید ما که خوب میدانیم شما نه در سانسور خبری بودید و نه در گوشه خانه شما در این 20سال به ظاهر نقاشی کشیدی ولی در پس پرده ای که چندی است کنار رفته مطرح شد که به روسای جمهور مشاوره میدادی ان هم دولتی که اجازه اغاز کودتای 18تیر و خیلی از مسایل دیگر را صادر کرد که اگر به این جریانات واقع بینانه نگاه شود و کاملا روشن شود افرادی رسوا میشوند که در مخیله کسی نمیگنجد اگر این کودتا به طور کامل انجام میشد خدا میداند چه بر سر اسلام میامد. اقای موسوی مگر در این چهار سال  کشور هیچ گونه پیشرفتی نداشت ؟ مگر فعالترین و شرافتمندانه ترین سیاست خارجی اجرا نشد ؟ بیایید به وجدان خودمان رجوع کنیم پس چرا فقط مشکلات را گفتید که البته بعضی از انها هم حقیقت دارد که اصلی ترین انها مشکلات اقتصادی است که از رییس جمهور مکتبی هم انتظار نداشتیم انهارا وارونه جلوه کند ولی اقای موسوی این مسایل در مقابل به حراج گذاشتن ابروی یک ملت هیچ است. اقای موسوی درست است که اقای احمدی نژاد مشایی و کردان  داشت ولی 2خرداد که هر کدامشان 50 رحیم مشایی و کردان بودند . به هر حال اقای میر حسین موسوی بدانید که ملت از شما چهره ی دیگری در ذهن داشت که بهتر بود وارد میدان نمیشدید و انرا خراب نمیکردید و لی چه کنیم که با ملت ایران نمیشود بازی کرد و چه به موقع نقاب ها کنار میرود. ازطرف دیگر سرلشگر محسن رضایی همان مردی که در جنگ مثل خیلی های دیگر هر 6 ماه یکبار انهم برای 48 ساعت به عقب بر میگشت و چهره ای داشت که لرزه بر اندام دشمنان مینداخت و اگر تبسمی میکرد خیلی ها تعجب میکردند ولی چه شد ان لباس زیبای سپاه؟ چه شد ان جدیت معنوی ؟و چرا رنگ موها تغییر کردو ریش و سبیل هر روز به یکرنگ در امد؟ .حاج محسن ملت این چیز ها را از شما نمیخواست و به خاطر این چیز ها به کسی رای نمیدهد . ولی از همه اینها مهم تر صحبت های شما بود که با نامزد های دیگر تفاوت خاصی نداشت و فقط یاس و نا امیدی بود بر پیشانی ملت که از شما بعید بود که شما هم با همان عینک مسایل را ببینید . از طرف دیگر حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی هم که گل کاشت با این اطرافیان که به جهت معلوم الحال بودنشان احتیاجی به توضیح نیست و فقط این را بگویم که حضرت اقا مطمین باش که اگر رییس جمهور شدی این حضرات که دور شما جمع شده اند نخواهند گذاشت حتی یک تصمیم را خودت بگیری و یک لایحه را خودت تصویب بکنی چون اینها استاد فن اند و هر کدام در کشورهای متخاصم دوره ها گذرانده اند.در جبهه مقابل این کاندیدا ها هم جناب اقای دکتر احمدی نژاد قرار دارد که از این اقایان هیچ چیز کم ندارد و اگر بعضی از مسایل را درست کند و بعضی اطرافیان را از خود دور کند نیز بر تمام حضرات برتری دارد و میتواند کاری برای این ملت بکند .

به هر حال اقایان یادتان باشد ملتی را که امام در حقشان دعاکرد و راضی از میانشان رفت ، ملتی که رهبری دعاگویشان است و انها را راهنمایی میکند و کشوری که امام زمان پشتیبانشان است و از همه بالاتر مردمی که در جهت اعتلای کلمه الله جان فشانی کردند را خدا نخواهد گذاشت که رنگ خفت و خاری را ببیند که« ید الله فوق ایدیهم» پس بیایید و مانند یک فرد مؤمن و متعهد به اسلام فرامین قران را سر لوحه کار خود کنید و اخرت خود و خیلی از جوانان که شما را الگوی خود قرار داده اند را برای چند روز زندگی دنیا هدر ندهید و خود را عضوی از اعضای پیکره اسلام بدانید که اگر همه ما این احساس را در خود تقویت کنیم خیلی از مسایل حل میشود.     




| نظر


تغییر سرنوشت یک ملت
نویسنده : روح الله عماد
تاریخ : چهارشنبه 88 فروردین 19
زمان : ساعت 11:47 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 دوست دارم نامه ای رو که دیشب دیدم برای همه شما بذارم تا هم با ابعاد شخصیتی امام خمینی اشنا بشید و هم دشمنان قسم خورده این کشور رو بشناسید و هم تکراری باشه برای اونهایی که فراموش کردند. 

امام خمینی(ره) با تیز بینی و درایت خاصی که داشتند در اخرین روزهای عمر با برکت خود سرنوشت یک ملت را عوض کردند و حق را از باطل جدا نمودند ولی کماکان این فتنه ادامه دارد و چند وقت پیش یکی از دوستان نقل میکرد که شخصی با بیت امام تماس گرفته و سوال کرده که فرد اصلح برای مرجعیت تقلید کیست و جواب داده اند :( ایت الله)؟ منتظری .

 به هر حال این نامه رو که به علت اصرار زیاد مسئولین و مقامات کشور به حضرت امام در ان زمان چاپ نشد را که  ظاهرا تا کنون خیلی از مردم و بالاخص نسل سوم انقلاب ان را نخوانده اند در زیر میاورم لازم به توضیح است این نامه برای اولین بار  توسط حضرت ایت الله فاکر(حفظه الله) در اختیار روزنامه جمهوری اسلامی قرار گرفت و در تاریخ 1/9/76 در روزنامه مذکور به چاپ رسید و مورد تأیید دفتر نشر آثار امام نیز قرار گرفت و در سال 1378 در ضمن کتاب صحیفه امام به چاپ رسید

متن نامه:

 نامه به آقای منتظری "عدم صلاحیت برای تصدی رهبری نظام جمهوری اسلامی "

(جلد 21- صفحه 330) نامه

زمان: 6 فروردین 1368 / 18 شعبان 1409

مکان: تهران، جماران

موضوع: عدم صلاحیت برای تصدی رهبری نظام جمهوری اسلامی

مخاطب: منتظری، حسین علی

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای منتظری

با دلی پر خون و قلبی شکسته چند کلمه‌ای برایتان می‌نویسم تا مردم روزی در جریان امر قرار گیرند. شما در نامه اخیرتان نوشته‌اید که نظر تو را شرعاً بر نظر خود مقدم می‌دانم؛ خدا را در نظر می‌گیرم و مسائلی را گوشزد می‌کنم. از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرال‌ها و از کانال آنها به منافقین می‌سپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست داده‌اید. شما در اکثر نامه‌ها و صحبت‌ها و موضعگیری‌هایتان نشان دادید که معتقدید لیبرال‌ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می‌گفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده‌ای برای جواب به آنها نمی‌دیدم. مثلا در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و می‌بینید که چه خدمت ارزنده‌ای به استکبار کرده‌اید. در مساله مهدی هاشمی قاتل، شما او را از همه متدینین متدین‌تر می‌دانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتب پیغام می‌دادید که او را نکشید. از قضایای مثل قضیه مهدی هاشمی که بسیار است و من حال بازگو کردن تمامی آنها را ندارم. شما از این پس وکیل من نمی‌باشید و به طلابی که پول برای شما می‌آورند بگویید به قم منزل آقای پسندیده و یا در تهران به جماران مراجعه کنند. بحمد الله از این پس شما مساله مالی هم ندارید. اگر شما نظر من را شرعاً
مقدم بر نظر خود می‌دانید -که مسلماً منافقین صلاح نمی‌دانند و شما مشغول به نوشتن چیزهایی می‌شوید که آخرتتان را خراب‌تر می‌کند-، با دلی شکسته و سینه‌ای گداخته از آتش بی‌مهری‌ها با اتکا به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت می‌کنم دیگر خود دانید:

1 - سعی کنید افراد بیت خود را عوض کنید تا سهم مبارک امام بر حلقوم منافقین و گروه مهدی هاشمی و لیبرال‌ها نریزد.

2 - از آنجا که ساده‌لوح هستید و سریعاً تحریک می‌شوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد.

3 - دیگر نه برای من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هر چه اسرار مملکت است را به رادیوهای بیگانه دهند.

4 - نامه‌ها و سخنرانی‌های منافقین که به وسیله شما از رسانه‌های گروهی به مردم می‌رسید؛ ضربات سنگینی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتی بزرگ به سربازان گمنام امام زمان -روحی له الفدا- و خون‌های پاک شهدای اسلام و انقلاب گردید؛ برای اینکه در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمکتان کند.

و الله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را ساده‌لوح می‌دانستم که مدیر و مدبر نبودید ولی شخصی بودید تحصیل‌کرده که مفید برای حوزه‌های علمیه بودید و اگر این گونه کارهاتان را ادامه دهید مسلما تکلیف دیگری دارم و می‌دانید که از تکلیف خود سرپیچی نمی‌کنم. و الله قسم، من با نخست‌وزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی می‌دانستم. و الله قسم، من رای به ریاست جمهوری بنی‌صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.

سخنی از سر درد و رنج و با دلی شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم: من با خدای خود عهد کردم که از بدی افرادی که مکلف به اغماض آن نیستم هرگز چشم‌پوشی نکنم. من با خدای خود پیمان بسته‌ام که رضای او را بر رضای مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمی‌دارم.

من کار به تاریخ و آنچه اتفاق می‌افتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفه شرعی خود عمل کنم. من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بسته‌ام که واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام؛ سعی کنند تحت تاثیر دروغ‌های دیکته شده که این روزها رادیوهای بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش می‌کنند نگردند. از خدا می‌خواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضی هستیم به رضایت او؛ از خود که چیزی نداریم، هر چه هست اوست. و السلام.

یکشنبه 6 / 1 / 68

روح‌الله الموسوی الخمینی

شادی روح امام صلوات




| نظر


بسم رب الشهدا و الصدیقین
نویسنده : روح الله عماد
تاریخ : پنج شنبه 87 اسفند 22
زمان : ساعت 2:41 صبح

مدتی بود دیگه نمینوشتم جون به دلم نمیچسبید یعنی از نظر روحی و روانی ارضام نمیکرد ، نه اینکه اصلا جوابگوی نیازهام نباشه ها ،نه، بیشتر یه جور شادی وخوشی مقطعی و زود گذر بود که بعد از مدت کمی هم اثرش میرفت ،دیشب با خودم فکر میکردم بهتر نیست به جای اینکه طنز بنویسم  و به چیز های الکی مشغول بشم بیام  و یه مسایلی رو مطرح کنم و شما رو هم به فکر کردن در موردش وادار کنم  تا هم گذشته ها یادمون نره هم چراغی باشه برای راه پر پیچ و خم اینده ،  تلنگری باشه هم از این جهت که یادمون باشه چی شد که به اینجا رسیدیم و هم اینکه اگه میخاهیم به بالاتر از اینم برسیم باید از اون ها کمک بگیریم خلاصه اخرشو بگم ، هر چی داریم از شهدا و امام شهدا و اون هشت سال داریم که در نهایت به اینجا رسیدم که وبلاگم ومحتواشو کربلایی کنم. یا علی گفتیمو عشق اغاز شد...........




| نظر


جای غضنفر خالی
نویسنده : روح الله عماد
تاریخ : شنبه 87 بهمن 26
زمان : ساعت 2:10 صبح

امتحانات سپری شد، یه خرابکاری هایی کردیم اما انشالله خدا کمک کنه این ترم جبران می کنیم.

درسهای زیادی برداشته بودم : اقتصاد ،اعم از خرد وکلان، تنظیم،  اعم از جلو و عقب، امار ، ریاضی، مالیه بین المللی ، اقتصاد توسعه ، اصول زراعت ، حسابداری و زبان همه و همه رو تو برگه انتخاب واحد نوشتم که بهم گفتن بیشتر از 12 واحد نمیشه اخه میدونید من ترم پیش مشروط شدم ،یادم رفت بگم کلاس روخوانی و ترجمه قرانم برداشتم  نمیدونید چه معنویتی داره ، اگه پاس نکردید حتما این ترم برش دارید چون یه معنویتی داره که نگو ونپرس

، آهان ! داشتم از معنویت حاکم بر اذهان همکلاسی های فرهیخته در طول کلاس  می گفتم . روزهای 4شنبه از ساعت یک تا دو ونیم  همچون کبوتران سفید، در جستجوی حقیقت، گوش تا گوش، ، پشت رحل های قرآن، دست به سینه و چهار زانو می نشستنیم و استاد عزیزتر از جان ، ازدانشمندان می خواست که یک صفحه از قرآن کریم را بخونند ، و به هرزور وضرب ووحی و الهامی که شده ، به ترجمه اون بپردازند. واقعاً که این عمل ایشان، افکار خاک گرفته ای رو که شاید از سوم دبیرستان، عربی نخونده بودنو به خونه تکانی وادار کرد. فقط نمی دانم چرا اگر یک ذره  دور اندیشی نمی کردی و از خونه قرآن معنی دار نمی آوردی ، مجبوربودی  یکی از چهار راه زیر رو انتخاب کنی:

.1ترجمه بر حسب فرضیات ( که این عمل اغلب به خطا می رفت و سبب سنگ شدن آدم بر روی یخ می گردید

.2 فرار ( به جهت داشتن احساس مسئولیت فراوان.)

.3 بهانه کردن درد گلو و درنیامدن صدا ( البته برای اثبات این ادعا، مجبوربودی تا آخر کلاس به صورتی نمایشی سرفه کنی.)

.4از راه نامه نگاری های پنهانی، معنی کلماتی را که نمی دونیم، از افرادی که قرآن معنی دار دارند، بپرسیم ( این راه هم برای افرادی است که شانس بیاورند و نفرات آخری باشند که قرآن می خونند، نه افراد فلک زده ای که ناگهان مورد صید نگاه استاد عزیز ما قرار می گرفتند).

البته چون این اعمال و انتخاب راههای پیش رو ، از کیفیت امر می کاست، بیش از چند جلسه دوام نیاورد و استاد جان ، فقط از افرادی که این حرف ها، یک کمی به قیافه شون می یومد، یا یک جورایی نوربالا می زدند، می خواست که قرآن رو ترجمه کنند.

گاهی اوقات هم میان علما آن چنان اختلافی می افتاد که هیچ بنی بشری رو یارای حل معضل ایجاد شده نبود به خصوص آنکه دعوای قدیمی ذکورات و انوثات بر سر ارث و حق طلاق و حضانت و تعدد زوجات و قس علی هذا پیش می یومد.

خلاصه جاتون خالی. آنقد در این یک ترم  صرف و نحو عربی را فول (Full ) شدیم که شاید اگر روزی چون نحوی در قایقی نشستیم، عمر طرف مقابل رو  ( چون نحو نمی داند )  فنا شده بپنداریم)، فقط خدا کند قایقمان در امواج متلاطم زندگی چپ نکند و غرق نشویم. اصلاً چطوره این عمر شریف رابه جای نوشتن لغویاتی به این سبک  ، به اموراتی اهم تر ! چون : صرف ابواب مزید و تشخیص افعال مشبهة بالفعل بپردازیم. ( افلا یتفکرون )!!!

ولی من جزو کسانی بودم که از استاد ایراد  و تحسین همگان را بر می انگیختم چون خیر سرم رشته ام علوم انسانی بود و کلی پول معلم عربی داده بودم .

ولی جاتون خالی سر کلاس اقتصاد این استاد ما از اون قبلی استاد تر بود و جزو اون دویست تا اقتصاد دان هایی است که جناب اقای دکتر احمدی نژاد هر وقت گند میزنه اینا رو یا صدا میزنه یا بهشون نامه میده ،این بنده های خدا هم (ساده) بدو بدو میرن پیشش از اونجاییم که از سیاست زیاد سرشون نمیشه بعد از یه ماه میفهمن چه کلاهی سرشون رفته  بگذریم حالا این دانشمند گیر یه مشت منگل افتاده بود هی زور میزد مگه کسی چیزی سرش میشد حالا هی بگو هی مثال بزن بنده خدا خبر نداره (خانه از پای بست ویران است )  مرتب مثال حل میکرد اخر دید نمیشه حساب کار دستش اومد و دیگه از بچه ها نمیپرسید یاد گرفتید یا نه ، میرفت سر مبحث بعدی دیگه کار به جایی کشید که از جلسه های 5-6 به بعد دیگه مقدمه و پیشگفتار نمیگفت ، یه راست میرفت سر اصل مطلب و فرمول اخر رو میگفت در واقع کشش عرضه استاد شیب نزولی داشت و به سمت بی نهایت میل میکرد ولی به خاطر وجدان بیدارش با استفاده از سیاست های انقباضی و مالیاتی اونو کنترل میکرد

جاتون خالی یه بار یکی از این اقتصاد دان های اینده ایرانو برد پای تخته ،اینم بلا نسبت ،مونده بود تو گل ، سیرکی راه افتاده بود که دیگه پشت دستشو داغ کرد از این اشتباها بکنه ،به دختره میگه نمودار عرضه و تقاضا ی اینو بکش و در موردش یه ذره توضیح بده  اونم از اون اعضای اصلی هسته مرکزی سندرم دان بود که بعد از کلی معلم خصوصی و کلاس های تقویتی تازه یاد گرفته بود بردار های سوم راهنمایی رو رسم کنه ، هیچی حالا استاد داره به این نگاه میکنه اینم مونده چه خاکی سرش بریزه که نمیدونم چه نذری کرده بود که موبایل استاد زنگ زد و رفت بیرون ازکلاس تا جواب بده تو همون وسطم یکی از علما که ستون کلاس بود پرید رفت پای تخته و نمودارو کشید تا استاد اومد این رفته بود سر جاش ، این دختره هم خر کیف، گفت استاد اینم نمودار منتهی یادش رفته بود که توضیحشو از بچه ها بپرسه، تا استاد گفت توضیح رنگش جوری زرد شد که خود استاد ترسید و گفت بفرمایید بشینید. گذشت تا روز امتحان که دیگه بچه ها هر چی فرصت اعم از : فرصت پرسش و مقایسه و اعتماد به بغل دستی    که هیچ ،برو تا  شلوارا که تا  زانو بالا میرفتو دایره المعارفی بود زیرش گرفته تا نمایشگاه دست اورد های نیروهوایی سپاه که به مناسبت دهه فجر برگزار میشد و به اجرا گذاشتیم تا تونستیم یه چیزای بنویسیم........

 دیگه نمیرم سر کلاس زبان ،که به جای زبان انگلیسی هر کی به زبان محلی خودش صحبت میکرد و هر وقت میرفتیم پای تخته برای روخوانی یه( هاله سبز ) دور و برمونو میگرفت اخه میگن هر کی بره جایی که انگلیسی حرف میزنن  بعضی وقتا یه هاله سبز میاد دورش که فقط خودش میبینه. ارواح جدش.

سرتونو درد نیارم  چون باید برم و به کار ترجمه پایان نامه ام با موضوع :ریشه یابی مشکلات اقتصاد ایران که قراره به زبان انگلیسی بنویسم بپردازم. یا علی  
 

 

 

 

 

 




| نظر


سیاست نامه
نویسنده : روح الله عماد
تاریخ : پنج شنبه 87 بهمن 24
زمان : ساعت 2:13 عصر

                    سیاست نامه                                       

بابام گیر داده طنزبنویس یه ذره بخندیم،اخه اگه بنویسم کسی وقت نداره که بخونه  تازه اگرم وقت پیدا کنه دیگه انقدر از زن و بچش عقبه که باید به اونا برسه تازه بعد از این همه خستگی حال دویدن نداره ، تازه اگرم حال دویدن داشته باشه چجوری به اونا برسه ، تازه وقتی رسید چه خاکی تو سرش بکنه ، بخواد ببره سینما ، فیلم بدرد بخور نیست ، بخواد ببره پارک دیگه تو پارکا مثل قدیم برای تفریح که نمیان یه عده میان برای کشیدن سیگار ، یه عده ام 2نفره میان یه دفه غیبشون میزنه بعد چند دقیقه میبینی درختا دارن تکون میخورن . بخواد ببره خونه اقوام کسی حال پذیرایی نداره  اصلا کسی  دیگه مهمون دوست نداره ، بخاد ببره رستوران دیگه با این وضع گرونیو بی انصفیم که مزید بر علت شده ،کسی پول این خرجارو نداره که اگرم داشته باشه مگه دیوونست بره رستوران با این غذا های بدرد نخور ، بخاد ببره کوه  که واقعا عقلش کمه چون تو این سرما همشون مثل مرغ منجمد  یخ میزنن تو کوه ، بخاد ببره شهربازی که میشه تکرار مکررات ، اوقات روزمره اش یادش میاد ، اگه سرسره رو ببینه یاد حقوق ناچیز  خودش میفه که تا نذاشته تو جیبش مثل چی بگم ، مثل .... باید بریزه پایینو خرجش کنه ، اگه گاو وحشی رو ببینه { هنمون که باید انقدر محکم بشینی روش تا ازش نیفتی که بهت 50تومن جایزه بدن } یاد صندلی خراب خودش  تو اداره میفته بره تونل وحشت  که مصداق بارزه راهروی کارگزینی ادارست که هر لحظه ممکنه یه نفر مثل جن بپره وسط بگه بیا اینم حکم اخراجت ، بخاد بره قدم زنون که با این هوای خشگل تهران باید بندازنش تو امبولانس یه راست بره سی سی یو . اصلا ولش کن بابا به من چه که بغلیم میخاد چیکار کنه،من  باید مواظب خودم باشمو بشینم یه سری چیزای بدرد نخور بنویسم تا ببرن چاپش کننو بهم جایزه بدنو بیارنم تو تلویزیون به عنوان نویسنده برتر سال ازم تجلیل کنن .

 اخه بین خودمون باشه تو این دور و زمونه دیگه به کتاب نگا نمیکنن به این نگاه میکنن که کدوم وری هستی {به قول یکی از رفقای صمیمیه بیسوادم (کون وری ) هستی } بعد زیرش یه دستور میدنو با مداد مینویسن (اخه مداد هم ساده تره هم راحت تر پاک میشه ) : بسمه تعالی اقای ... به در خواست ایشان رسیدگی کنید و در اسرع وقت کتاب ایشان را چاپ کنید ( منبع:کتاب نقدی بر کارنامه ...نهم )و توی ساده ام شنگول میپری میری تو اتاق طرف بی خبر از اینکه قبل از اینکه تو برسی ، اونی که برات دست خط داده بود تلفن زده به این یارو و گفته:{ حالا من یه چیزی نوشتم  ولی تو انجامش نده ، ردشم نکن ، یه لنگه پا رو هوا نگهش دار تا صبح دولتش بدمد} حالاتو هم میری از همه جا بی خبر کتابتو میذاری رو میز اون دیپلمه ی فرهیخته  و میری تا بهت زنگ بزننو مثلا بگن چند هزار تا نسخه چاپ کنیم . اره دیگه اینم گفتمان جدید چاپ کتابه که چیزای تکراری و بدرد نخور  چاپ کنیم تا مردم از خوندن زده بشنو به جایی برسه که دیگه خودشون برای خانوادشون کتاب و مقاله اونم تو حاشیه ه روزنامه کیهان  بنویسن تا اینجوری  هم عدالت رعایت بشه و هم در ضمن امار چاپ کتاب مشخص بشه تا در مصرف کاغذ صرفه جویی کننو پول اونو به قسمتای دیگه ی جامعه تزریق کنن ،عینهو طرح سهمیه بندی بنزین که بعدشم معلوم نشد که پول حاصل از صرفه جویی بنزین به کجای جامعه تزریق شد  که فکر کنم اشکال از اون تزریقاتی بیسواد بود که به جای  اینکه امپولو تو رگ بزنه احتمالا به ....زده خلاصه سرتونو درد نیارم اخه مامانم داره صدا میزنه میگه پاشو برو 2تا مرغ بخر تا به بابات زنگ نزدم  منم روم نمیشه بگم  مامان الان دیگه اونطو ری نیست که مثل قدیم باشه و قیمتا ثابت باشه ، الان دیگه شب میخابی صبح پا میشی میبینی همه چی عوض شده ، درسته که من دیشب 4تا مرغ خریدم 50هزار تومن ولی الان با 50هزار تومن فلان جای مرغم به من نمیدن . والسلام

 تازه یادم رفت بگم، جون مادرتون عین ادم رأی  بدین

 




| نظر



Design By : Ashoora.ir