سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جای غضنفر خالی
نویسنده : روح الله عماد
تاریخ : شنبه 87 بهمن 26
زمان : ساعت 2:10 صبح

امتحانات سپری شد، یه خرابکاری هایی کردیم اما انشالله خدا کمک کنه این ترم جبران می کنیم.

درسهای زیادی برداشته بودم : اقتصاد ،اعم از خرد وکلان، تنظیم،  اعم از جلو و عقب، امار ، ریاضی، مالیه بین المللی ، اقتصاد توسعه ، اصول زراعت ، حسابداری و زبان همه و همه رو تو برگه انتخاب واحد نوشتم که بهم گفتن بیشتر از 12 واحد نمیشه اخه میدونید من ترم پیش مشروط شدم ،یادم رفت بگم کلاس روخوانی و ترجمه قرانم برداشتم  نمیدونید چه معنویتی داره ، اگه پاس نکردید حتما این ترم برش دارید چون یه معنویتی داره که نگو ونپرس

، آهان ! داشتم از معنویت حاکم بر اذهان همکلاسی های فرهیخته در طول کلاس  می گفتم . روزهای 4شنبه از ساعت یک تا دو ونیم  همچون کبوتران سفید، در جستجوی حقیقت، گوش تا گوش، ، پشت رحل های قرآن، دست به سینه و چهار زانو می نشستنیم و استاد عزیزتر از جان ، ازدانشمندان می خواست که یک صفحه از قرآن کریم را بخونند ، و به هرزور وضرب ووحی و الهامی که شده ، به ترجمه اون بپردازند. واقعاً که این عمل ایشان، افکار خاک گرفته ای رو که شاید از سوم دبیرستان، عربی نخونده بودنو به خونه تکانی وادار کرد. فقط نمی دانم چرا اگر یک ذره  دور اندیشی نمی کردی و از خونه قرآن معنی دار نمی آوردی ، مجبوربودی  یکی از چهار راه زیر رو انتخاب کنی:

.1ترجمه بر حسب فرضیات ( که این عمل اغلب به خطا می رفت و سبب سنگ شدن آدم بر روی یخ می گردید

.2 فرار ( به جهت داشتن احساس مسئولیت فراوان.)

.3 بهانه کردن درد گلو و درنیامدن صدا ( البته برای اثبات این ادعا، مجبوربودی تا آخر کلاس به صورتی نمایشی سرفه کنی.)

.4از راه نامه نگاری های پنهانی، معنی کلماتی را که نمی دونیم، از افرادی که قرآن معنی دار دارند، بپرسیم ( این راه هم برای افرادی است که شانس بیاورند و نفرات آخری باشند که قرآن می خونند، نه افراد فلک زده ای که ناگهان مورد صید نگاه استاد عزیز ما قرار می گرفتند).

البته چون این اعمال و انتخاب راههای پیش رو ، از کیفیت امر می کاست، بیش از چند جلسه دوام نیاورد و استاد جان ، فقط از افرادی که این حرف ها، یک کمی به قیافه شون می یومد، یا یک جورایی نوربالا می زدند، می خواست که قرآن رو ترجمه کنند.

گاهی اوقات هم میان علما آن چنان اختلافی می افتاد که هیچ بنی بشری رو یارای حل معضل ایجاد شده نبود به خصوص آنکه دعوای قدیمی ذکورات و انوثات بر سر ارث و حق طلاق و حضانت و تعدد زوجات و قس علی هذا پیش می یومد.

خلاصه جاتون خالی. آنقد در این یک ترم  صرف و نحو عربی را فول (Full ) شدیم که شاید اگر روزی چون نحوی در قایقی نشستیم، عمر طرف مقابل رو  ( چون نحو نمی داند )  فنا شده بپنداریم)، فقط خدا کند قایقمان در امواج متلاطم زندگی چپ نکند و غرق نشویم. اصلاً چطوره این عمر شریف رابه جای نوشتن لغویاتی به این سبک  ، به اموراتی اهم تر ! چون : صرف ابواب مزید و تشخیص افعال مشبهة بالفعل بپردازیم. ( افلا یتفکرون )!!!

ولی من جزو کسانی بودم که از استاد ایراد  و تحسین همگان را بر می انگیختم چون خیر سرم رشته ام علوم انسانی بود و کلی پول معلم عربی داده بودم .

ولی جاتون خالی سر کلاس اقتصاد این استاد ما از اون قبلی استاد تر بود و جزو اون دویست تا اقتصاد دان هایی است که جناب اقای دکتر احمدی نژاد هر وقت گند میزنه اینا رو یا صدا میزنه یا بهشون نامه میده ،این بنده های خدا هم (ساده) بدو بدو میرن پیشش از اونجاییم که از سیاست زیاد سرشون نمیشه بعد از یه ماه میفهمن چه کلاهی سرشون رفته  بگذریم حالا این دانشمند گیر یه مشت منگل افتاده بود هی زور میزد مگه کسی چیزی سرش میشد حالا هی بگو هی مثال بزن بنده خدا خبر نداره (خانه از پای بست ویران است )  مرتب مثال حل میکرد اخر دید نمیشه حساب کار دستش اومد و دیگه از بچه ها نمیپرسید یاد گرفتید یا نه ، میرفت سر مبحث بعدی دیگه کار به جایی کشید که از جلسه های 5-6 به بعد دیگه مقدمه و پیشگفتار نمیگفت ، یه راست میرفت سر اصل مطلب و فرمول اخر رو میگفت در واقع کشش عرضه استاد شیب نزولی داشت و به سمت بی نهایت میل میکرد ولی به خاطر وجدان بیدارش با استفاده از سیاست های انقباضی و مالیاتی اونو کنترل میکرد

جاتون خالی یه بار یکی از این اقتصاد دان های اینده ایرانو برد پای تخته ،اینم بلا نسبت ،مونده بود تو گل ، سیرکی راه افتاده بود که دیگه پشت دستشو داغ کرد از این اشتباها بکنه ،به دختره میگه نمودار عرضه و تقاضا ی اینو بکش و در موردش یه ذره توضیح بده  اونم از اون اعضای اصلی هسته مرکزی سندرم دان بود که بعد از کلی معلم خصوصی و کلاس های تقویتی تازه یاد گرفته بود بردار های سوم راهنمایی رو رسم کنه ، هیچی حالا استاد داره به این نگاه میکنه اینم مونده چه خاکی سرش بریزه که نمیدونم چه نذری کرده بود که موبایل استاد زنگ زد و رفت بیرون ازکلاس تا جواب بده تو همون وسطم یکی از علما که ستون کلاس بود پرید رفت پای تخته و نمودارو کشید تا استاد اومد این رفته بود سر جاش ، این دختره هم خر کیف، گفت استاد اینم نمودار منتهی یادش رفته بود که توضیحشو از بچه ها بپرسه، تا استاد گفت توضیح رنگش جوری زرد شد که خود استاد ترسید و گفت بفرمایید بشینید. گذشت تا روز امتحان که دیگه بچه ها هر چی فرصت اعم از : فرصت پرسش و مقایسه و اعتماد به بغل دستی    که هیچ ،برو تا  شلوارا که تا  زانو بالا میرفتو دایره المعارفی بود زیرش گرفته تا نمایشگاه دست اورد های نیروهوایی سپاه که به مناسبت دهه فجر برگزار میشد و به اجرا گذاشتیم تا تونستیم یه چیزای بنویسیم........

 دیگه نمیرم سر کلاس زبان ،که به جای زبان انگلیسی هر کی به زبان محلی خودش صحبت میکرد و هر وقت میرفتیم پای تخته برای روخوانی یه( هاله سبز ) دور و برمونو میگرفت اخه میگن هر کی بره جایی که انگلیسی حرف میزنن  بعضی وقتا یه هاله سبز میاد دورش که فقط خودش میبینه. ارواح جدش.

سرتونو درد نیارم  چون باید برم و به کار ترجمه پایان نامه ام با موضوع :ریشه یابی مشکلات اقتصاد ایران که قراره به زبان انگلیسی بنویسم بپردازم. یا علی  
 

 

 

 

 

 




| نظر



Design By : Ashoora.ir